عزیز تر از جانم، نمیدانم چگونه بگویم که سنگینی بار روی شانه هایت را درک میکنم و میدانم اضطراب چگونه خواب را از چشمانت ربوده است. کاش میتوانستم آبی باشم بر آتش دلهره هایت ولی نه تنها نمیتوانم کمکی باشم که حتی میفهمم که گمان میکنی درکی از آنچه که سپری میکنی ندارم.

باور کن که میدانم جنس دلهرهایت از چیست و تمام و کمال به تو حق میدهم که نگران باشی. دغدغه هایت برایم محترم هست و من فقط میتوانم بگم من کنارت هستم و به خاطر من (اگر خاطرم برایت عزیز است) دست خودت را بگیر.

محال است روزی فرا برسد که من باورم را به تو و توانایی تو در حل مشکلات از دست بدهم و ایمان دارم که همیشه تمام تلاشت را میکنی، امیدوارم که خدا راهت را از شر بدخواهان و بدطینتان پاک کنید.

دوستدار تو، آن کس که میمرد برای خنده های تو 3: